من همونیام که مامانم میگه موقع مواجهه با اتفاقات تازه، خیلی آروم و مسلط برخورد میکنم و حتی نترس و با شوق میرم سمت تجربه کردن. که البته همین تصویری که از من داره یا بهتر بگم این تصویری که از خودم ساختم، در واقع چیزیه که برای رسیدن بهش دارم بالبال میزنم و عجبا و شگفتا که چنین مینمایم. و من همونیام که موقع یه بحث جدی که چاشنی تنش و عصبیت داره، از درون میلرزم و صدام میافته و نفسبریده جملههامو ادا میکنم. و این واقعیه...
منم مث همع،ی حیوون دوپام...The Office - 2005 ‧ Comedy - S03
• سکوت؛ قدرت درونگراها، سوزان کین، ترجمهی درسا عظیمی، نشر البرز
• در غرب خبری نیست، اریش ماریا رمارک، ترجمهی سیروس تاجبخش، نشر فرانکلین
• افسانهی سیزیف، آلبر کامو، ترجمهی علی صدوقی، نشر دنیای نو
• بازگشت، اریش ماریا رمارک، ترجمهی جمشید صادقپور، نشر فرانکلین
12 مقالهی ترجمان
به انتظار طوفانی بودم که نجاتم دهد و همراه خود ببرد. آنچه را که انتظار داشتم، به نرمیو ملایمت، حتی بدون اطلاع من، فرارسیده بود. کنارم بود. در لحظهای که مایوس شده بودم و تصور میکردم همهچیز از دست رفته است، آن در حال نشو و نما بود. همیشه میاندیشیدم که افتراق و جدایی پایان هرچیز است ولی در آن لحظه دانستم که رشد و تکامل، خود نیز یک نوع افتراق و جدایی است. رشد و تکامل یعنی چشمپوشی از گذشته. برای تکامل هرگز پایانی نیست.
در وجود خود دست به فعالیت خواهم زد و خود را آماده خواهم کرد. دستها و اندیشههایم را به کار خواهم افکند. به خود چندان سخت نخواهم گرفت. در مواقعی که لازم است بر جای بمانم، خود را به جلو نخواهم راند.
شاید زندگی به جز یک آمادگی، یک هیجان فردی، در حفرهی بیشمار نهرهای متعدد، هر یک مستقل برای خود، چیز دیگری نیست.
ممکن است گهگاه همسفری برای منزلگاهی از زندگیام بیابم. ولی شاید ناچار خواهم بود که همهی آن را به تنهایی درنوردم. و امکان آن خواهد بود هنگامیکه شانههایم از حمل کولهبار سنگینم خسته و فرسوده شود، در بیشتر اوقات زیر سنگینی بار آن پشت خم کنم، در تقاطع جادهها و کنار مرزها متردد و دودل بمانم و چهبسا از دست چیزی مبهم سکندری خورده بر زمین نقش بندم. ولی دوباره بر پا خواهم ایستاد، بر زمین نمانده، به راه خویش ادامه خواهم داد و هیچگاه سرم را به عقب نخواهم چرخاند. احتمال آن هست که جنگ، شادی را در من نابود کرده باشد و دیگر هرگز بهواقع خوشبخت نگردم، و شک نیست که همیشه کمیاحساس بیعلاقگی خواهم کرد و به هیچ مکانی احساس دلبستگی نخواهم داشت، اما احتمال آن هم هست که هیچگاه کاملا افسردهخاطر نمانم، چون همیشه برای پشتیبانی از من، چیزی از من در آنجا خواهد بود. خواه دستم باشد یا درختی و یا زمینی زنده... [راه بازگشت، اریش ماریا رمارک]
وزنهای بر پا و سر؛ آلامِ تو1. Charlie's Angels - 2019 ‧ Action/Comedy ‧ 1h 58m - IMDb: 4.6/10
2. Little Miss Sunshine - 2006 ‧ Comedy/Drama ‧ 1h 41m - IMDb: 7.8/10
حالا که پرسپکتیوهای مقدمات طراحی جلو چشمه و پلانهای پرینتشده زیر پا، حالا که برگهی بازی اسمشهرت رو اندازه میزنم و چارتبندی میکنم، میفهمم چقدر دلم تنگ خط و نقطهگریز و فضاسازی بوده...
کاروان سرود بمناسبت میلاد آقا امام زمان‹عج› در مجتمعهای مسکونی یزدهرچقدر زمان میگذره، تصویر پیش روم بیشتر از ابهام درمیآد. راهی که یه زمانی محو بود و گنگ، داره طرح مشخصی میگیره و خودش رو بهم نشون میده. خوانش این مسیر، تفسیر و تعقیب نشونههاست و جلو رفتنی منزل به منزل.
سرآغازها به من انگیزه میدن؛ برای خوب شدن حالم، نیاز دارم که چیزای تازهای یاد بگیرم و روشهای جدید رو امتحان کنم. فهمیدم که ددلاینی برای زندگی وجود نداره و نباید خودم رو تحت فشارِ زمان بذارم. بیش از پیش ایمان آوردم که من آدمِ دلانههای خویشم و جز این ضرورتی نیست. تصویر کلی رو نباید گم کرد؛ پیچوخمها فقط بخشی از مسیرن، اجازه نده افق بستهی سراشیبیها دیدت رو محدود کنن. و مهمتر از هر چیز، آشتی با خویشتنه؛ اولویت قرار دادن خودت، خودی که تنها همراهت توی مسیر زندگیه...
و در نهایت، از اتفاقات خوشایند امسال آشناییم با مث و رانر بود؛ شخصیتهایی الهامبخش که میتونن ایده و انگیزهای نو بسازن.
مشت آخر مهدی فخیم زاده با لینک مستقیم و کیفیت عالیتعداد صفحات : 1